loading...
هیئت قاسم ابن الحسن اصفهان
alijooyafar بازدید : 323 سه شنبه 10 تیر 1393 نظرات (15)

1داستان آغاز یک سفر 24 ساعته به لردگان دامن میگیرد . پس از استقبال کم اعضا در قبال اردوی شمال ... . یحتمـــل صلاح کار در سفر شمال نبوده و از طرفی برخی معتقدند : جو ضد فرهنگی - اسلامی حاکم بر آن منطقه رای بچه ها را زده است ...

چه عرض کنم ؟؟

بگذریم از این ها ، اصل و اساس سفر به طبیعت   ( حال چه شمال باشد چه لردگان ) تقویت تفکر یکتاپرستی و درک بیشتر قدرت های لاینتنهی الهی است

(قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ)

، انسان از بدو خلقت و عامل دانستن بت های سنگی ثابت کرد که میداند هر چیزی خالق و آفریننده ای بزرگ و حکیم دارد اما در تشخیص آن که او کیست دچار اشتباه بوده است ، که بعد ها به سفارش انبیاء به حق و یکتانشان و به قیمت خون پاک جانباختگان راه اله به سرمنشا حقانیت پی بردند . همیشه این سوال ذهن انسان را درگیر خود کرده است که

"من کیستم ؟" "کجا بوده ام" "کجا می روم ؟" "هدف از خلقت من چه بوده است ؟" و ...

 راه حل اساسی این سوالات نه در نوشتار یافت میشود نه در گفتار . تا جایی که قرآن پس از تذکر به پرستش یگانه خدای جهانیان امر به سفر و تدبر فی آیاته میکند و از نشانه های صاحبان خرد می داند . حضرت سعدی میفرماید :

 

آفرینش همه تنبیه خداوند دلست / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود / هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند / نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند / آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او / غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

 

و نشان می دهد که اگر هزاران دانشمند نام و متخصص به دور هم جمع شوند نتوانند حتی یک ذره از این طبیعت را به این دقت بسازند که سر باشد از این ...!  نتوانند

 

کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟ /

یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار

 

وقتی شش آبشار به آن عظمت را با چشمان خود میبینی و صدای برخورد جریان آب به شاخه ها و سنگ ها نوایی دل انگیز را مهیا کرده است گویا فریاد میزنند که خدا هست و هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار ...

از دیگر نکات مثبت طبیعت اینست که طبیعت معلم است . درس می دهد . درس اخلاق . خوش رویی . کمک به هم نوع و... 

وقتی از صخره ای که بیش از 80 درجه شیب دارد بالا میروی و دست رفیقت رو سفت میچسبی تا نیفتد ، در زندگی هم هیچ گاه او را فراموش نخواهی کرد . یعنی در سختی ها امتحانت را پس داده ای . یا اینکه اگر پایت را اشتباها روی سنگی گذاشتی (در زندگی اشتباهی کردی) و لیز خوردی نه تنها خودت به دردسر انداخته ای بلکه عده ای دور و بر خودت را هم به درگیر خودت میکنی و درس بعدی که نباید غصه اشتباهات قبلی رو خورد بلکه باید عبرت گرفت تا دفعه دیگر حواست را جمع کنی و جای پایت را حساب شده انتخاب کنی و درست عمل کنی و حمایت از رهبر گروه ، اگر در هر جامعه ای چه جامعه کشوری و چه جامعه کوچکی مثل کوهنوردان ، اگر به دنبال رهبر آگاه ، عالم و مجرب نروی ، ناچار از قافله عقب میمانی و گم خواهی شد ، دقیقا چیزی که به عینه مشاهده کردیم در این سفر . و چه بسا درس های دیگری که طبیعت به ما داد و به بیان قسمتی از آن بسنده کردیم

در توصیف این نعمت الهی که طبیعت باشد حرف بسیار است که به مکتوبات نگنجد بلکه باید خودتان از نزدیک ببینید تا درک کنید این شگفتی را ..

 

 

نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن / و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار ...

alijooyafar بازدید : 173 جمعه 01 فروردین 1393 نظرات (2)

1.رسم زمانه ، رسم زمانه که میشنویم ، همین گذر تکراری تاریخ است ؛ خیلی وقت است که تا زمین به دور افلاک یک دور کامل می زند ، مردم جشن می گیرند و به یک دیگر تبریک می گویند . این زمانه است و رسمش اینست که بعد از هر عید یک قدم به آخرین قدم دنیا نزدیک میشویم و به دیدار باقی میشتابیم... بی تعارف !

2.اما همینطور یک جا نشستن و نگاه به این روندی که مدام میگذرد چه فایده ؟ ؛ به خودمان یادآوری کنیم آنچه بوده و اشتباه بوده ، چه حق الناس هایی که گردنمان بوده و چه حق الله هایی..

3.چه خاطری را - خدای ناکرده- آزرده ایم ، چه کینه ای بر دل داریم و چه ناپاکی هایی در زندگی داشته ایم ؛ نگاه میکنی دیوار خانه ات تمیز شده است ، آفرین چه زیبا ! ، نگاه میکنی پنجره و میز و کمد و قاب دیوار و دسته ی در و فرش هایتان و آذین های ساده که سفره تان باشد ، خیلی عالی است ... زیبا شده است. خوب دقت میکنی لکه ای بر دیوار باقی نمانده باشد ، بعد هم بیشتر حساس میشوی که اگر لکه ای بر شیشه و دیوار بنشیند بیشتر از قبل به چشم می خورد ، حالا هم یک نگاه به روح مان بکنیم. این خانه که میبینی اینهمه وقت و انرژی صرفش کردی سال دیگر که نه ، همین یک ماه دیگر باز کثیف می گردد و نیاز به مراقبه دارد ؛ آیا همینقدر محاسبه و مراقبه که هفته قبل از عید به پای نوروز تا 13 اش میریزیم ، یک ذره اش را برای جان مان خرج کرده ایم؟ ، سختی باید دید و نهایت این سختی آسانی است ، تازه خدا هم در راه کمکت می کند ؛ چه معامله خوبی .... آخرش هم سر افرازی

در سال 93 ، همانگونه که مراقبیم در و دیوار تمیزمان لک بر ندارد -دست کم-همان قدر هم به فکر نفس مان باشیم که باقی می ماند و عاقبت مان به چگونگی آن است.

در سال 93 ، سختی های به ظاهر دشوار زندگی را با کاشت تخم محبت و عشق به همنوع و دوستی های سالم و رفقایی غمسوز و صلاح اندیش که مانند یک برادر در تمام طول زندگی در کنار فکر و اندیشه آدمند ، بپوشانیم

در سال 93 ، خوب باشیم و خوب ببینیم ، حیاه طیبه فراموش نشود...

سال نو مبارک !!

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 115 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (1)

توی برگه او در مورد رفتارش چیزهایی نوشته بودند که فرمانده پایگاه او را خواسته بود. فرمانده را به خاطر چیزهایی که از او پرسیده بود ، خواسته بودند. عباس با خودش گفته بود تا فرمانده بر میگردد میتواند نمازش را بخواند. دفتر فرمانده پایگاه آن هم در یک مملکت غیر اسلامی! روزنامه ای پهن میکند و الله اکبر می گوید . نماز که تمام میشود فرمانده به او می گوید این حرکات دیگر چیست؟ و او برایش در مورد این عبادت مسلمانان توضیح میدهد . فرمانده میفهمد چرا این ها را برایش نوشته اند. برگه پایانی عباس را امضا میکند و حالا میشود : خلبان عباس بابایی

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 105 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)
باران اون شب تند تند بود ،یه نگاهی به آسمون کرد . شال و کلاه کرد که بزند بیرون . گفتم حالا دیگه کجا؟ گفت میخوای بدونی پاشو بریم بیرون...
لندرور شهرداری را برداشت راه افتاد توی شهر ، محله حلبی آباد . هر کس دقت می کرد می دید آب ها جمع شدن بعدش می ریخت توی یک خانه ،رفت در زد . یه پیرمرد اومد ، گفت حاجی یه بیل دارید بدید ما؟؟
پیرمرد دلش پر بود. شروع کرد به شهردار بد و بیراه گفتن . اما مهدی... شهردار ارومیه .. صداش در نیامد ، بیل را که پیدا کرد تا اذان صبح بیل می زد

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 134 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)

عملیات بدر؛شرق دجله،پنج کیلومتری دشمن.صدای همه درآمده بود؛فرمان ده های ارتش،فرمان ده های سپاه،که«چرا صیاد آمده این جا؟ببریدش عقب.این جا هرآن احتمال خطرهست.بیخ گوش دشمن که جای فرمان ده نیروی زمینی ارتش نیست.»

خودش گوشش بده کار نبود.فرمان ده ها و نیروها هم ول کن نبودند.

دست آخربغلش کردند و به زور انداختنش توی قایق.پرید بیرون،با همان لباس نظامی و کلاه آهنی و قمقمه و تجهیزات شنا کنان آمد سمت ساحل.

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 112 پنجشنبه 11 مهر 1392 نظرات (0)
داستان معروف مالک اشتر را که شنیده اید . اگرنشنیده اید این هم داستان مالک:
بحث جلسه بالا گرفته بود . شروع کردند با هم یکی به دو کردن . کم کم طرف مقابل صدایش را بالا برد . لحن هم عوض شده بود . بفهمی نفهمی داشت به حاجی توهین میکرد . خونم به جوش اومد ، نیم خیز شدم تا خودی نشان داده باشم که دستی آمد. چه سریع مشتم را گرفت.من هم چیزی نگفتم.فقط منتظر بودم جلسه تمام بشه ؛ کمترین کاری که تصور میشد حاجی انجام بده یک دستور بود که اخراج از طرف لشکر . اما....
جلسه که تمام شد رفتم تو کوک حاجی.حاجی رفت سراغ آب.وضو گرفت و ایستاد نماز ، بعدش هم انگار نه انگار...

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 104 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)
یک کارت برای امام رضا، مشهد.
یک کارت برای امام زمان، مسجد جمکران. یک کارت برای حضرت معصومه، قم.
این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح. "چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم. شما عزیز ما هستی." حضرت زهرا آمده بود به خوابش، درست قبل از عروسی!

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 100 پنجشنبه 04 مهر 1392 نظرات (0)

وقتی دقیق میشوی میفهمی مدیر یعنی چه..

بعضی ها که امکانات ندارند شروع میکنن به جزع و فزع کردن !! به زمین و زمان بد و بیراه گفتن ! همه را به گردن پشتیبانی می اندازند.امکانات کمه! جمله فرار خیلی هاست.

تازه وقتی هم که امکانات بیاد کلی آدم میخواهد تا همان ها را هم مدیریت کند اما یکی را میشناسم که اینطور نبود:

تقریبا تمام ادوات سنگین لشکر ، غنیمتی بود . توی اون شرایط هیچ کشوری به ما توپ و تانک نمیداد و احمد فقط در یک مورد 300 قبضه توپ غنیمت گرفته بود ؛ وقتی هم که پرچم تانک عراقیا رو عوض میکرد و تانک ها مال ما میشد ، خیلی حواسش به آنها بود...

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 100 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

هجده سال از آن زمان می گذرد

شما نوشته بودید حسین خاکی و خسته از خطر برگشته بود

و میخواست به قرارگاه برود
از یک راننده تانکر آب خواستکه شلنگ را روی سر او بگیرد تا شسته شود
حسین با یک دست سرش را می شست که راننده برای شوخی آب را گرفت داخل یقه حسین و او را خیس کرد

- وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی دانست چه کسی را خیس کرده است

- من آن راننده تانکر آب هستم ، تماس گرفتم که بگویم :
جز لبخند چیزی نگفت .

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 99 جمعه 29 شهریور 1392 نظرات (0)
با شروع انقلاب، حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و ... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز ، متاسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان....

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 78 پنجشنبه 28 شهریور 1392 نظرات (0)
ای مادر !
هنگامی‏ که فرودگاه تهران را ترک می‏گفتم تو حاضر شدی
و هنگام خداحافظی
گفتی : ای مصطفی، من تو را بزرگ کردم، با جان و شیره خود تو را پرورش دادم و اکنون که می‏روی از تو هیچ نمی‏خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت می‏ کنم و آن این‏که
خدای بزرگ را فراموش نکنی.
ای مادر، بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود بازمی‏ گردم و به تو اطمینان می‏ دهم که در این مدت دراز
حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم...

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 87 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)

سبحانک یا لا اله الا انت ، سال معنوی نو مبارک ...

            اما بعد:            

اولین شب قدر است ، سحرگاه 19 رمضان ، کمی ، شاید هم کمی بیشتر از کمی دیر میرسم به مسجد ، منظورم مسجد رضویست...

جایی برای نشستن نیست ، ولی تسلیم شدن هم کار خوبی نبود ، بزور خودم را میان مرکب ها (کفشها) جا دادم ، سمت چپم پمپ آب و سمت راستم باکس برق...

یاد میدان جنگ می افتم ، البته سن ما به این جاها قد نمیده ولی از اینکه خاکی هستم خوشم میاد ؛ خدایا دمت گرم...همینجوری!

برادر گرامی ام ،علی جنتی رو از میان جمعیت دیدم که تلویزیون مشغول دیدن او بود...

او هم می آید ، از دور دست ها ، توصیفات بماند.

قرآن ها که به سر می رود ، نور های مصنوعی شرمشان میشود ، خاموش میشوند...

به ظاهر خوب است ؛ بلکه عالی است ، همه خالی شده اند از این وصله های ناجور ، البته وصله ناجورش آپارتمانی نیست؛وصله ناجور مزرعه ای است...دنیا مزرعه است.

نماز صبح را هم مسجد مهمان ماست ،

وقت بازگشت می رسد اصلا حواسم به خودم نیست ، رفتگر حواسم را برمیگرداند ، می گوید ، دیشب دعوا بوده است؟

- نه حاجی... چطور مگه؟

کمی مکث کرد ، قبل از اینکه چیزی بگوید خودم میفهمم ، آشغال ها را می گوید.

پوسته انواع خوراکی ، همین ها که امروزه بازارشان داغ است.

گفتم نه آقا ! دیشب دعا بوده نه دعوا ؛ یک واو فاصله دارند ...

اما همین واو اینقدر آشغال درست کرده است ؛ حاجی! مقصر واو است نه مردم...

کمی جلوتر بطری آبی نصفه و نیمه است که کمی خاک رویش نشسته...

بطری سان استار هم کنارش ؛ خیلی جالب است شما ها خواب ندارید ؟؛ زوج های خاکی جوان باشمایم!!!...


انگار فقط شما نیستید ، آنطرف تر هم یک زوج دیگر هست یک زوج ، دو زوج و سه زوج و ....

آدم ها خوابند شما هم بگیرید بخوابید ...

ظهر که میروم مسجد زوج های خاکی را نمیبینم ، زوج ها انگار به حرفم گوش کردند ؛ همه به خانه رفتند....

 

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
هم اکنون در حال مشاهده ی آرشیو قدیمی سایت هیئت قاسم ابن الحسن می باشید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • کدهای اختصاصی

    برای حمایت از ما از طریق درج لوگوی پایگاه اطلاع رسانی هیئت (مانند لوگوی بالا) ، کد درون کادر سفید رنگ زیر را انتخاب کنید و در بخش کد های اختصاصی کاربر ، کد های جاوا اسکریپت ، اسکریپتها ، کد های آی فریم ، کد های اضافه و یا ... درج کنید

    برای انتخاب بهتر کل بخش میتوانید پس از کلیک بر روی کادر سفید رنگ از کلید های ترکیبی ctrl و a استفاده کنید و سپس کلیک راست کرده و متن را کپی کنید