هجده سال از آن زمان می گذرد
شما نوشته بودید حسین خاکی و خسته از خطر برگشته بود
و میخواست به قرارگاه برود
از یک راننده تانکر آب خواستکه شلنگ را روی سر او بگیرد تا شسته شود
حسین با یک دست سرش را می شست که راننده برای شوخی آب را گرفت داخل یقه حسین و او را خیس کرد
- وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی دانست چه کسی را خیس کرده است
- من آن راننده تانکر آب هستم ، تماس گرفتم که بگویم :
جز لبخند چیزی نگفت .