بیمارستان صدوقــی ، بعد از عمل جراحی ، با آن حال بدی که داشت ، خودش ، خودش را مرخص کرد.
چاره اش یک دست لباس بود که گیر آورد.
توی سپاه که رسید و ماشین خواست ، همه مات و مبهوت مانده بودند . راضی شان کرد و پیکان را گرفت. تا داران، اما بیشتر نتوانست برود.
مهم نبود، پیکان خراب را گذاشت همان جا و پرید پشت یک تویوتا. اما تویوتا هم از راه نرسیده چپ کرد. سرپا که شد، ایستاد کنار جاده برای ماشین ها دست تکان میداد . ول کن معامله نبود. آخرش هم با اتوبوس خودش را رساند منطقه..