loading...
هیئت قاسم ابن الحسن اصفهان
alijooyafar بازدید : 322 سه شنبه 10 تیر 1393 نظرات (15)

1داستان آغاز یک سفر 24 ساعته به لردگان دامن میگیرد . پس از استقبال کم اعضا در قبال اردوی شمال ... . یحتمـــل صلاح کار در سفر شمال نبوده و از طرفی برخی معتقدند : جو ضد فرهنگی - اسلامی حاکم بر آن منطقه رای بچه ها را زده است ...

چه عرض کنم ؟؟

بگذریم از این ها ، اصل و اساس سفر به طبیعت   ( حال چه شمال باشد چه لردگان ) تقویت تفکر یکتاپرستی و درک بیشتر قدرت های لاینتنهی الهی است

(قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ)

، انسان از بدو خلقت و عامل دانستن بت های سنگی ثابت کرد که میداند هر چیزی خالق و آفریننده ای بزرگ و حکیم دارد اما در تشخیص آن که او کیست دچار اشتباه بوده است ، که بعد ها به سفارش انبیاء به حق و یکتانشان و به قیمت خون پاک جانباختگان راه اله به سرمنشا حقانیت پی بردند . همیشه این سوال ذهن انسان را درگیر خود کرده است که

"من کیستم ؟" "کجا بوده ام" "کجا می روم ؟" "هدف از خلقت من چه بوده است ؟" و ...

 راه حل اساسی این سوالات نه در نوشتار یافت میشود نه در گفتار . تا جایی که قرآن پس از تذکر به پرستش یگانه خدای جهانیان امر به سفر و تدبر فی آیاته میکند و از نشانه های صاحبان خرد می داند . حضرت سعدی میفرماید :

 

آفرینش همه تنبیه خداوند دلست / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود / هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند / نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند / آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او / غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

 

و نشان می دهد که اگر هزاران دانشمند نام و متخصص به دور هم جمع شوند نتوانند حتی یک ذره از این طبیعت را به این دقت بسازند که سر باشد از این ...!  نتوانند

 

کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟ /

یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار

 

وقتی شش آبشار به آن عظمت را با چشمان خود میبینی و صدای برخورد جریان آب به شاخه ها و سنگ ها نوایی دل انگیز را مهیا کرده است گویا فریاد میزنند که خدا هست و هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار ...

از دیگر نکات مثبت طبیعت اینست که طبیعت معلم است . درس می دهد . درس اخلاق . خوش رویی . کمک به هم نوع و... 

وقتی از صخره ای که بیش از 80 درجه شیب دارد بالا میروی و دست رفیقت رو سفت میچسبی تا نیفتد ، در زندگی هم هیچ گاه او را فراموش نخواهی کرد . یعنی در سختی ها امتحانت را پس داده ای . یا اینکه اگر پایت را اشتباها روی سنگی گذاشتی (در زندگی اشتباهی کردی) و لیز خوردی نه تنها خودت به دردسر انداخته ای بلکه عده ای دور و بر خودت را هم به درگیر خودت میکنی و درس بعدی که نباید غصه اشتباهات قبلی رو خورد بلکه باید عبرت گرفت تا دفعه دیگر حواست را جمع کنی و جای پایت را حساب شده انتخاب کنی و درست عمل کنی و حمایت از رهبر گروه ، اگر در هر جامعه ای چه جامعه کشوری و چه جامعه کوچکی مثل کوهنوردان ، اگر به دنبال رهبر آگاه ، عالم و مجرب نروی ، ناچار از قافله عقب میمانی و گم خواهی شد ، دقیقا چیزی که به عینه مشاهده کردیم در این سفر . و چه بسا درس های دیگری که طبیعت به ما داد و به بیان قسمتی از آن بسنده کردیم

در توصیف این نعمت الهی که طبیعت باشد حرف بسیار است که به مکتوبات نگنجد بلکه باید خودتان از نزدیک ببینید تا درک کنید این شگفتی را ..

 

 

نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن / و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار ...

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/05/25 و 7:16 دقیقه ارسال شده است

سلام بازم که اینجا رفته توی کما؟؟؟!!!!!

این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/29 و 7:26 دقیقه ارسال شده است

آورده اند که ظهر یکی از روزهای ماه مبارک رمضان ، منصور حلاج از کنار خرابه ای

که جذامیها در آن سکونت داشتند می گذشت .

جذامی ها داشتند ناهار می خوردند. ناهار که چه ؟ ته مانده ی عذاهای دیگران و

چند تکه نان ..... یکی از آنها حلاج را دید و گفت : بفرمایید

- مزاحم نیستم؟

- نه بفرمایید .

چون منصور حلاج پای سفره نشست یکی از جذامی ها پرسید : تو از ما نمیترسی

؟ دیگران حتی از کنار ما رد نمیشوند !

_ آنان روزه هستند

- پس تو که این همه عارفی و خدا پرست چرا روزه نیستی ؟

- امروز روزه نیستم .

حلاج دست به غذا برد و چند لقمه خورد و تشکر کرد و رفت .

هنگام افطار منصور گفت : خدایا روزه مرا قبول کن . یکی از یاران گفت : ولی ما تو را

دیدیم که داشتی با جذامی ها غذا میخوردی .

حلاج در جوابش گفت : روزه ی من برای خداست ، ما روزه شکستیم ولی دلی را

نشکستیم.

التماس دعا

این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/28 و 10:07 دقیقه ارسال شده است

به نماز بست قامت که نهد به عرش پا را

به خدا علی نبیند به نماز جز خدا را

به نماز آخرینش چه گذشت من ندانم

که ندای دعوت آمد شه ملک لافتی را

شهادت امام علی (ع) تسلیت باد

این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/27 و 9:41 دقیقه ارسال شده است

تو برای این دنیا نبودی ...
فـــــــــزت و ربــــــــــــــ الکـــــــــعبـــــــــه

یعنی

دنیا را به اهلش

سپردن

و رفتن ...

این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/26 و 9:19 دقیقه ارسال شده است

تو برای این دنیا نبودی ...

و تو هیچ وقت نتوانستی به زبان بیاوری

که شکسته شدن حرمت یک زن مقابل همسرش

با یک \"مرد\" چه می کند

جز همان لحظه ی آخر که گفتی :


فـــــــــزت و ربــــــــــــــ الکـــــــــعبـــــــــه


این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/26 و 9:16 دقیقه ارسال شده است

ابوتراب را گفتند: یا علی ما فعلتَ حتّی تصیرَ علیاً؟

چه کردی که \"علی\" شدی؟

حضرت فرمودند: إنّی کنتُ بوابّاً لقلبی.

نگهبان دلم بودم!


این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/25 و 7:38 دقیقه ارسال شده است

کاسه ایی آب، دم افطار

با اشک روزۀ چشمانتان باز می شود!

شبهای قدرشناختن مولاالتماس دعا


این نظر توسط ابولفضل رهسپار در تاریخ 1393/04/24 و 14:43 دقیقه ارسال شده است

میبینم که میخواهید برید مشهد و میخواهید نایب الزیاره ما هم باشیدشکلک

این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/24 و 7:56 دقیقه ارسال شده است

اگـــر تنهـــــاترین تنهــــا شوم باز خــدا هستـــ



او جانشیـــن همــه ی نداشتنهـــاست



نفریـــن ها و آفریـــن ها بی ثمــر استـــ



اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند



و از آسمــــان هول و کینـــه بر سرم بارد



تــــو تنهــــا مهــــربان جاودان آسیب نا پذیر مـــن هستی



ای پناهگاه ابـــدی



تـــــو می توانی جانشیـــن همــه ی بی پناهی ها شوی !!



دکتر علی شریعتی


یا حبیب من لا حبیب له
التماس دعا

این نظر توسط یه بنده خدا در تاریخ 1393/04/23 و 7:38 دقیقه ارسال شده است

تشنه ام، خورشید می خواهم‌


نامه ات‌ که‌ به‌ دستم‌ رسید، من‌ خواب‌ بودم؛ نامه ات‌ بیدارم‌ کرد. نامه ات‌ ستاره ای‌

بود که‌ نیمه شب‌ در خوابم‌ چکید و ناگهان‌ دیدم‌ که‌ بالشم‌ خیس‌ هزار قطره‌ نور

است. دانستم‌ که‌ تو اینجا بوده ای‌ و نامه‌ را خودت‌ آورده ای.

رد‌ پای‌ تو روشن‌ است. هر جا که‌ نور هست، تو هستی، خودت‌ گفته ای‌ که‌ نام‌ تو

نور است.

نامه ات‌ پر از نام‌ بود. پر از نشان‌ و نشانی. نامت‌ رزاق‌ بود و نشانت‌ روزی‌ و روز.

گفتی‌ که‌ مهمانی‌ است‌ و گفتی‌ هر که‌ هنوز دلی‌ در سینه‌ دارد دعوت‌ است. گفتی

‌ که‌ سفره‌ آسمان‌ پهن‌ است‌ و منتظری‌ تا کسی‌ بیاید و از ظرف‌ داغ‌ خورشید لقمه

ای‌ برگیرد.

و گفتی‌ هر کس‌ بیاید و جرعه ای‌ نور بنوشد، عاشق‌ می شود.

گفتی‌ همین‌ است آن‌ اکسیر، آن‌ معجون‌ آتشین‌ که‌ خاک‌ را به‌ بهشت‌ می برد. و

گفتی‌ که‌ از دل‌ کوچک‌ من‌ تا آخرین‌ کوچه‌ کهکشان‌ راهی‌ نیست، اما دم‌ غنیمت

‌ است‌ و فرصت‌ کوتاه‌ و گفتی‌ اگر دیر برسیم‌ شاید سفره ات‌ را برچیده‌ باشی، آن‌

وقت‌ شاید تا ابد گرسنه‌ بمانیم...

آی‌ فرشته، آی‌ فرشته‌ که‌ روزی‌ دوستم‌ بودی، بلند شو دستم‌ را بگیر و راه‌ را

نشانم‌ بده، که‌ سفره‌ پهن‌ است‌ و مهمانی‌ است. مبادا که‌ دیر شود، بیا برویم، من

‌ تشنه ام، خورشید می خواهم.

‌‌عرفان‌ نظرآهاری‌


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
هم اکنون در حال مشاهده ی آرشیو قدیمی سایت هیئت قاسم ابن الحسن می باشید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • کدهای اختصاصی

    برای حمایت از ما از طریق درج لوگوی پایگاه اطلاع رسانی هیئت (مانند لوگوی بالا) ، کد درون کادر سفید رنگ زیر را انتخاب کنید و در بخش کد های اختصاصی کاربر ، کد های جاوا اسکریپت ، اسکریپتها ، کد های آی فریم ، کد های اضافه و یا ... درج کنید

    برای انتخاب بهتر کل بخش میتوانید پس از کلیک بر روی کادر سفید رنگ از کلید های ترکیبی ctrl و a استفاده کنید و سپس کلیک راست کرده و متن را کپی کنید