سرُم توی دستش بود. اما با اون چهره نورانی اش دم در خیر مقدم میگفت. خونه شون بروجن بود. هیات ها آمده بودند. وقتی بلند شدیم سینه بزنیمف یه دفعه دیدیم حاجی اومد وسط. با یه دست سرُم را گرفته، با یه دست سینه میزنه ، همه عزادارا صحنه رو که دیدن اشکشون سرازیر شد...