همه مشغول کار بودند. داشتند برای ورود امام شهر را آماده می کردند.شهید بهشتی هم به پاریس زنگ زده بود تا گزارش کارها را بده.گفته بود برای ورود امام،فرودگاه را فرش می کنیم،چراغانی می کنیم و...
امام وقتی این حرف ها را خوب شنیدند،گفتند:برو به آقایون بگو مگر میخواهید کوروش را وارد ایران بکنید؟ ابدا این کارها لازم نیست.یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز میگردد. من میخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال شوم