loading...
هیئت قاسم ابن الحسن اصفهان
پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 64 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (0)

 

امروز صبح تصمیم گرفتم صبحانه را نه در ساعت ۱۱ ، که در یک حرکت به شدت انقلابی صبح اول صبح، به جانش بیفتم. جایتان خالی شبکه دو، شبکه کودک را زدم و نشستم به دیدن کارتونی که در آن "یاکائی" سرخپوست کوچولوی قصه با تندر، اسب کوچکش رفتند به کوهستان و دیگر اسب ها را از دست گربه های وحشی نجات دادند، البته زحمات بابای یاکائی را نمی شود نادیده گرفت. در کارتون بعدی ماهی کوچولو با استفاده از قدرت جادویی اختاپوس یا همان ۸ پای خودمان، می رود به جنگ یکی دیگه ...(حافظه ی کارتونی ام خوب نیست).

کانال کودک را عوض می کنم تا به دنیای گنده سال ها وارد شوم.

محمد اصفهانی می خواهد یکی از آهنگ های آلبوم "بی واژه اش" را برایمان بخواند (این را مجری می گوید و گرنه من سواد این چیزها را ندارم).

روی آهنگ دکتر هر چه سکانس دختر-پسر از فیلم های سینما و تلویزیون داشته اند، سوار کرده اند. یکی دارد قهر می کند، یکی ناز آن دیگری را می کشد، آن یکی از پنجره بیرون را نگاه می کند و ... آخرسر هم چند تا بچه نشان می دهد که در ینجه زار در حال شلنگ و تخته انداختن هستند که خدای ناکرده کسی فکر نکند "اینها نامحرمند، بلکه اینها خانواده اند،نه -اصلا همه عضو یک خانواده ی بزرگ هستیم. خانواده ی ایرانی..."

یک توضیح : عکس تا قدری به مطلب مربوط می شود، عکسی که خیلی ارتباط داشته باشد!....لا اله الا الله.

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 72 جمعه 01 دی 1391 نظرات (0)

 

سلام مجدد به دوستای خودم

 

؛شاید این آخرین مطلبی باشه که من میذارم از این به بعد مدیریت سایت هیئت دست آقای قدسی و برادر دینی گرامیشان آقای رضائی -البته در کنارشون- هست

 

اما بعد:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

----انه علی کل شی القدیر----

 

میگن!...

 

چی میگن؟...

 

زمین تاریک میشه؟

خورشید خاموش میشه؟

2012؟

به ادامه مطلب بروید...

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 73 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)

                      

با قافله ی مردم و شهدا فاصله داریم. تا به آنها برسیم طول پیاده رو را باید طی کنیم. پیرزنی ۷۰ ساله روی جدول های کنار خیابان نشسته و با پر چادرش اشک هایش را پاک می کند. به مردم که می پیوندیم قطره ای می شویم در دریا. ما هم گمنام می شویم.

مداح می خواند و طبل نواز چوبش را بالا و پایین می برد و صدای سنج فضا را پر می کند.

پسرک ۱۲-۱۳ ساله ای که از شلوار ورزشی و کیف مدرسه اش پیداست امروز زنگ ورزش داشته اند، گل های باغچه ی وسط خیابان را می کند و پرپر می کند و روی تابوت ها می ریزد.

دخترکی آنطرف تر با مقنعه و شلوار و کفش های صورتیش که پیداست آنها هم امروز تعطیلشان کرده اند، مدام کلیپس روی سرش را جابجا می کند.

پرچم قرمز رنگ "یاحسین" و "یا اباالفضل" جلوی جمعیت به رقص در آمده اند و عباس اینجا هم ادب کرده است و پرچمش نصف اندازه ی پرچم برادر است.

دخترکی سه چهار ساله با کاپشن صورتی اش، از روی شانه های پدر تابوت شهید را می بوسد و دست های کوچکش را به صورتش می کشد تا یادم بیاید امروز، روز شهادت رقیه خاتون (س) است.

لحظه ای از جمعیت جا می مانم و خودم را در محاصره ی زن های پشت سرم می بینم. جای شکرش باقی ست که کنار پیرمرد عصا بدست هستم. قدمی عصا زنان می رود و لحظه ای می ایستد و خیره به پرچم سه رنگ روی تابوت برای خودش می خواند و اشک می ریزد و دوباره راه می افتد.

جمعیت که دم می گیرد "یا اباالفضل" ، چشمم به نوشته ی روی شیشه ی مغازه ای مات می شود "خشکه پزی ابوالفضل".

بعضی مغازه ها به احترام شهید بسته اند و بعضی بی تفاوت باز باز.

آن روزها هم همین طور بود.

نه اینکه فکر کنی چون اینقدر شهید می آورند، هر چه جوان و نوجوان بود جبهه می رفتند؛ نه. بجز معدودی، بقیه سرگرم خودشان بودند.

آن روزها در بحبوحه ی جنگ، ورزشگاه امجدیه ی تهران برای بازی استقلال و پرسپولیس، جا برای سوزن انداختن نداشت. سینماها مشتریش را داشت. جوانک ها دانشگاه می رفتند و آنها که توانستند، بخاطر مملکت شان رفتند آمریکا و انگلیس و کانادا با دیپلم. خرمای ختم جنگ که پخش شد و امام که جام زهر را نوشید برگشتند با دکترا.

قرار نبود همه شهید بشوند. باید برای بعد از جنگ هم عده ای باشند تا امور را به دست بگیرند. کسانی که خوب معنای پیشرفت در سایه ی صلح و آرامش را می فهمند!

....

خوشحالیم که در مراسم تشییع شهدا شرکت کرده ایم؛ اما واقعیتش این است که شهدا به استقبال ما آمده اند و ما را چند ده متری تشییع می کنند. و گرنه ما که به روزمره گی مان عادت کرده بودیم.

سید مرتضی اینجا هم رهایم نمی کند و صدای روایت فتحی اش درگوشم طنین انداز می شود که"ای شهید، ای آن كه بر كرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی بر آر و ما قبرستان‌ نشینانِ عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون كش."

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 77 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (0)

    

اگر بداني كسي دروغ مي گويد، تكليفت با خودت روشن است ولي امان از آن وقتي كه "دروغ" را "راست" به خوردت بدهند. خر تو خري مي شود ديدني!

احساس تهوع مي كني از اين همه صداقت.

تبليغاتش كه شروع شد، خوشحال شدم كه كسي پيدا شده است تا زندگي بچه هاي جنگ را نه در جنگ كه در زندگي روزمره ي شان به تصوير بكشد. آفرين گفتم به اين محمدرضاي آهنج.

.....

نميدانستم استاد دانشگاه بچه ي جنگ، سبك ترين زبان را دارد و به اسم استاد ريش دار به همه توهين مي كند، چون خيلي حاليش مي شود.

نمي دانستم خانم دكتر بچه ي شهيد، با شاگرد نامحرمش آنقدر رفيق است كه او را به اسم كوچكش صدا مي زند.

نمي دانستم شاگردهاي نامحرم قرار   است خانم دكتر را كه فقط چند سال از   خودشان بزرگتر است را سارا خانم صدا   بزنند.

نمي دانستم دختر پسرهاي نامحرم قرار   است با هم بلولند و خواهر برادر باشند و   براي مروت و جوانمردي، ناجوانمردانه با   هم در ايستگاه مترو و دانشگاه و خانه   خوش باشند و چشم و ابرو نازك كنند.

نمي دانستم عليرضا، شهيد زنده ي داستان اينقدر با هانيه و خاطره و سارا خوب كنار مي آيد.

نمي دانستم هانيه دختر شهيد حقي در حين گرم گرفتن با عباس ميخواهد شهيد بشود.

نمي دانستم مگر مي شود آدم چادري باشد و هفتاد قلم آرايش بكند. من ساده را بگو كه فكر مي كردم چادر براي پوشيده بودن و حفظ حياست. چه كسي فكرش را مي كرد اينقدر چهره ي سارا و هانيه و خاطره با چادر، به دل عباس و دانيال و عليرضا بنشيند.

نمي دانستم مي شود آنقدر بي دين بود و اينقدر خوب.

نمي دانستم اينقدر رئيس بچه هاي گمنام امام زمان بي ادب است و بيشتر از آن بيكار كه اين همه پروژه را رها كند و بچسبد به اين بچه قرتي ها و آخر كار بفهمد اشتباه كرده است و خودش هم به جمع همدلان بپيوندد.

راست اين دروغ ها اين بود كه اولين بار تعدادي طلبه، حوزه ي تبليغشان را از مسجد به ايستگاه هاي مترو منتقل كردند و آنجا به مردم مشاوره مي دادند.

احساس تهوعم مي زند بالا وقتي مي بينم ساراجان بعد از سال ها از امريكا تشريف فرما شده اند تا افسردگي مردم مسلمان ايرانمان را با دم مسيحايي امريكائيش درمان كند. آنهم نه با دعا و توسل و اعتماد به خدا و ترك گناه، بلكه با راست گفتن كه انگار همه دروغ ميگويند و ايشان صداقتي را كه در كالج هاي امريكا آموخته اند مي خواهند تعليم مان دهند.

 خاك بر سر من كه بخواهم مروت و  جوانمردي و دينم را از صدا و سيماي  مهندس ضرغامي و محمدرضاي آهنج  طلب كنم.

 يك موي گنديده ي علي، رفيق هم هياتي  ام را به صدتا سارا و خاطره و هانيه و  عليرضا و... نمي دهم كه بعد از چهار سال  دانشگاه رفتن و شاگرد اول شدن، هنوز اگر  دختر هم كلاسي اش را در محوطه ي  دانشگاه يا صف عابر بانك ببيند، نمي  شناسد.


پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 82 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (0)
 
برای دانلود روی همین گزینه  کلیک کن


فرمت فایل:
پشتیبانی این فرمت توسط:
 
جمع آوری عکس ها توسط : مهدی محمودیان

اندازه ی فایل 5750 کیلوبایت

نوع اینترنت:10kb/s:dial up زمان مورد نیاز برای دانلود: 9دقیقه

نوع اینترنت:128kb/sزمان مورد نیاز برای دانلود: 4 ثانیه

نوع اینترنت:256kb/s زمان مورد نیاز برای دانلود: 2 ثانیه

نوع اینترنت:512kb/s زمان مورد نیاز برای دانلود: 1 ثانیه

نوع اینترنت:1024kb/s زمان مورد نیاز برای دانلود: 0.5 ثانیه

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 80 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

سلام سعيدم

به حكم جناب قيصر كه "گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود" گاهي دلم برايتان تنگ مي شود. البته ارادت هاي پيامكي ام گاه و بيگاه، شب و نيمه شب به محضر حضرت مستطاب جاري و ساري است و بنده نوازي حضرت دلبر كه گاهي پاسخگوي ارادت اين كمتر از كم هستند.

راستي جشن عيد غدير را هيات نبوديد و احتمال قريب به يقين پيگير هيات و خبرهايش كما في السابق.

خواستم تلفني گزارش بدهم ولي واقعيتش تحت تاثير فيلم هاي تلويزيون ترسيدم مكالمات شنود بشود و بعد هم دردسرساز. لذا برايتان نوشتم تا مطمئن باشم دست هيچ بني بشري به آن نمي رسد.

البته اين حقير هم پس از چند مدتي زائر هيات بودم و همزمان با اتمام سخنراني جناب مباشري به بيت المقدس رسيدم.

القصه-سيد مجتبي كه شروع كرد دلم را كف دستم گرفتم و بچه ها دلداده تر بودند و دلم كه سربزير شد از ريز بودنش ميان اين همه جمع.

سيد مجتبي كه سرودش را شروع كرد، مهتابي ها تمام شد و چراغ هاي چشمك زن و چراغ گردان وارد معركه شدند تا جشني بشود تمام عيار و شوري به پا شود شيرين.

بچه ها طبق معمول در پوست خود نگنجيدند و سيد مجتبي طبق معمول تذكر داد و ما همه سمعا و طاعتا.

سيد مجتبي تمام كرد و چراغ چشمك زن ها تمام شد و دوباره مهتابي ها شروع.

حداقل دو مورد جشن عقد هم برگزار شد كه در يكي از آنها احمد، آقازاده ي حضرتعالي زوجه بودند و زوج هم ...

شام : شام عيد را كه خورديم بچه ها دست بكار شدند و در يك حركت هماهنگ و همگاني تزئينات مجلس را باز كردند وهمه بسوي خانه ها روان.

تزئينات جشن امسال كه مسئوليتش با بچه ها بود زيباتر از سال هاي قبل بود و عكاس و فيلمبردار و صوت و مداح و سخنران هم هماهنگ تر و نظم برنامه ي امسال مثال زدني تر.

فرش ها هم جان سالم به در بردند و مثل خانه ي هادي اينا شيرين نزدند.

....

از خدا كه پنهان نيست از شما عزيز دلم چه پنهان؛ چند شب پيش برنامه ي مستند "مكث" از سيما پخش شد و وقتي كه جلسات اكس پارتي را البته بصورت كمي شطرنجي و با شفافيت كمتر نشان مي داد، ذهن مشوش و بي تقواي من-فارغ از اينكه منطق مظفر بخواند و بداند كه قياس مع الفارق چيست-دريك اقدام گستاخانه به مقايسه ي سبك نورپردازي و اجراي اين برنامه با برنامه ي جشن هيات پرداخت و تا آمدم به دادش برسم ديدم كه دامن از دست برفته است وپشت تريبون دارد داد سخن مي دهد كه :

"قرار بود دوستان اكس پارتي را به جمع خودمان دعوت كنيم و قرار نبود خودمان دعوتشان را لبيك گو باشيم و قرار نبود هياتمان كه روضه اي از بهشت بود و قطعه اي از كربلا؛ شبيه به جلسه ي آنها بشود.

داريم از دست مي رويم.

 به كجاچنين شتابان!

اي دل تو چه مي كني؟ مي ماني يا مي روي!

....

نكند فردا روزي بخواهيم با جذابيت هاي كاذب، جاذبه داشته باشيم كه هرچه بكنيم محدوديت ها نمي گذارد به گرد پاي آنها هم برسيم و فقط نتيجه اش اين مي شود كه زمينه ي ذهني نوجوانمان را آماده ي پذيرش جلسات آن چنيني مي كنيم و جاذبه مي شود دافعه و توي ظرف نجس نمي شود آب خورد و با دستمال كثيف، شيشه را نمي شود پاك كرد و ... "

خلاصه با هزار زحمت و بدوبيراه از پشت تريبون كشيدمش پايين و زدم پس كله اش كه "حالا براي من سخنراني مي كني. اينقدر آدم آنجا بودند و يقينا از تو بيشتر مي فهمند؛ آنوقت تو دم درآورده اي وبراي من آدم شده اي."

خلاصه با اين ذهن پدر سوخته ی مان فيلمي داشتيم تا به صبح.

راستي سعيدجان؛

اين حرفها بين خودمان بماند و به گوش مسئولين و مربيان هيات نرسد كه مي گويند "آقا بعد از سالي قدم رنجه فرموده اند و هنوز عرق پايشان نخشكيده، بجاي تشكر و خداقوت نق مي زند و فكر مي كند فقط خودش مي فهمد و ... "

البته حق هم دارند و فرمايششان بجاست و محترم.

با اين همه گرفتاري كه تك تك مربيان و مسولين هيات دارند، خدا وكيلي اين جور حرف زدن توبه هم دارد، ولي چه كنم از دست اين ذهن مشوش.

البته سعيدجان؛

تقصير خودتان بود كه شيفت بوديد وهيات نبوديد و زير سيمي نيامديد و من هم مامورم و معذور...

ديگر بيش از اين وقت گرانبهايتان را نمي گيرم.

شايد در هيات ديدمتان...

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 80 یکشنبه 12 شهریور 1391 نظرات (0)

میخواهیم یه نظر سنجی در مورد 

اجلاس سران جنبش عدم تعهد و سرانش

به عنوان یک بچه هیئتی جواب دهید

نگویند که بچه هیئتی از سیاست چیزی سرش نمیشود...

اساسش چیست؟

برای چیست؟

به چه دردی میخورد؟

نظر شما در این مورد؟

چرا؟

چه کسی؟

چگونه؟

چطور؟

و هر آنچه در اینباره به ذهنتان میرسد در قسمت نظرات بنویسید

نظرات بدون تائید مدیر وبلاگ در همان لحظه که می نویسید نمایش داده میشود


 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 81 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)

خبر!    خبر!

فروش مجموعه عکس های مشهد مقدس  1391 هیئت نوجوانان قاسم ابن الحسن (ع) در قالب 2dvd  (9.4 gb)

برای خرید این محصول به مسئول سمعی بصری یا  مسئول وبلاگ مراجعه کنید.

صاحب امتیاز:گروه وبلاگ و سمعی بصری

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 72 چهارشنبه 11 مرداد 1391 نظرات (0)

 


جهت دانلود عکس های گروه آقای مهدوی روی عکس زیر کلیک کنید.

(برای مشاهده ی عکس ها به adobe acrobat reader نیاز دارید؛

برای دریافت این نرم افزار با من تماس برقرار کنید 09367072045)


اندازه ی فایل 13431 کیلوبایت

نوع اینترنت:dial up زمان مورد نیاز برای دانلود: 22دقیقه

نوع اینترنت:128kb/sزمان مورد نیاز برای دانلود: 2 دقیقه

نوع اینترنت:256kb/s زمان مورد نیاز برای دانلود: 1 دقیقه

نوع اینترنت:512kb/s زمان مورد نیاز برای دانلود: 30 ثانیه

نوع اینترنت:1024kb/s زمان مورد نیاز برای دانلود: 15 ثانیه

 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 66 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (0)

                                                             

يكي از پنجشنبه هاي بهمن 89 است كه طبق معمول راهي هيات مي شوم. نزديك در ورودي هيات نشسته ام كه مادري مرا مي خواند و بعد از سلام و عليك مي گويد كه به سختي هيات را پيدا كرده است و از من مي خواهد پسرش را كه كمي هم خجالتي است به هيات دعوت كنم. سرازيري جلوي در هيات را بالا ميروم كه با پسري 13 ساله با ظاهري نه چندان متعارف روبرو مي شوم. داخل اتوموبيل مادر نشسته است. دستش را مي گيرم و بعد از اينكه كمي سر به سرش مي گذارم، به درب ورودي هيات راهنمايي اش مي كنم.

مادر نه اينكه خوشحال باشد، نه ؛ به شدت خوشحال است. مادر ابراز اميدواري مي كند كه تك پسرش پابند هيات شود و بعد پياز داغش را زياد مي كند كه دوست دارم پسركم شبيه شما شود و بماند كه ما مي خواستيم شبيه ديگري شويم و نشد و ...

با پيگيري ها و تماس هاي پي در پي، پسرك چند هفته اي را هر چند با تاخير مي آيد و مادر عنوان مي كند كه پسرك پنجشنبه ها Interchange مي خواند.

آمدن ها يك در ميان مي شود تا به اردوي اسفندماه هيات مي رسيم و تماس مي گيرم و مي گويم كه اين فرصت، بهترين زمان ارتباط گرفتن پسرك است با هيات- و بچه هاي هيات- و ادامه ي راه ...

اما از بد حادثه اين هفته پسرك امتحان مبتكران دارد و نمي تواند بيايد و و اگر بيايد ابتكارش فوت مي شود و ...

و ... ديگر پسرك در هيات ديده نمي شود.

به ياد مي آورم ذوق و شوق مادر را كه تنها پسرش را آورده بود تا هياتي شود و به دور از خسران عصر ودهر به پسرش ببالد كه بوي هيات مي دهد و ...

اما اگر اين Interchange و Passage و مبتكران و تيزهوشان و كانون بي فرهنگ آموزش و كلاس بسكتبال و پيانو و ايروبيك و هزار كوفت و زهره مار ديگر بگذارد تا كمي و فقط كمي به فكر فرو رويم كه چه را فداي چه مي كنيم و فرزندانمان را نه به اندك سرمايه، كه به ثمن بخس مي فروشيم و حواسمان نيست گرگ هاي تا دندان مسلح قرن 21 از هوا و زمين و يمين و يسار دوره مان كرده اند و چاله و چاه بسيار است و ما خوشحاليم كه كودكمان به سگ مي گويد، Dog و اتومبيل BMW 2012 را مي شناسد و مي تواند با گوشي صفحه لمسي اش بازي كند و ... 

پایگاه اطلاع رسانی هیئت بازدید : 80 جمعه 06 مرداد 1391 نظرات (0)

 

باسلام خدمت دوستان عزیز هیئتی

با توجه به اینکه ما در یک مسیری در حال حرکت هستیم و قرار است هر مانعی را از سر را ه خود بر داریم و همچنین با توجه به وجود نویسندگان بیکار که با کلیک بر روی اسم آنها هیچ مطلبی مشاهده نمی شود ما سعی بر این داریم که با ثبت اسامی و شماره ی تلفن همراه متقاضیان به نویسندگی وبلاگ شما را هم در برداشتن گام های بلند سهیم کنیم

 

ولذا از شما در خواست میشود از طریق یکی از راه های زیر با بنده تماس حاصل فرمائید

2045 707 0936

heyatqasem2@gmail.com

jooyafar@gmail.com

ارسال مشخصات و تلفن همراه الزامی است!

همچنین میتوانید این اطلاعات را به صورت خصوصی در قسمت نظر ثبت کنید

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
هم اکنون در حال مشاهده ی آرشیو قدیمی سایت هیئت قاسم ابن الحسن می باشید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • کدهای اختصاصی

    برای حمایت از ما از طریق درج لوگوی پایگاه اطلاع رسانی هیئت (مانند لوگوی بالا) ، کد درون کادر سفید رنگ زیر را انتخاب کنید و در بخش کد های اختصاصی کاربر ، کد های جاوا اسکریپت ، اسکریپتها ، کد های آی فریم ، کد های اضافه و یا ... درج کنید

    برای انتخاب بهتر کل بخش میتوانید پس از کلیک بر روی کادر سفید رنگ از کلید های ترکیبی ctrl و a استفاده کنید و سپس کلیک راست کرده و متن را کپی کنید