امروز صبح تصمیم گرفتم صبحانه را نه در ساعت ۱۱ ، که در یک حرکت به شدت انقلابی صبح اول صبح، به جانش بیفتم. جایتان خالی شبکه دو، شبکه کودک را زدم و نشستم به دیدن کارتونی که در آن "یاکائی" سرخپوست کوچولوی قصه با تندر، اسب کوچکش رفتند به کوهستان و دیگر اسب ها را از دست گربه های وحشی نجات دادند، البته زحمات بابای یاکائی را نمی شود نادیده گرفت. در کارتون بعدی ماهی کوچولو با استفاده از قدرت جادویی اختاپوس یا همان ۸ پای خودمان، می رود به جنگ یکی دیگه ...(حافظه ی کارتونی ام خوب نیست).
کانال کودک را عوض می کنم تا به دنیای گنده سال ها وارد شوم.
محمد اصفهانی می خواهد یکی از آهنگ های آلبوم "بی واژه اش" را برایمان بخواند (این را مجری می گوید و گرنه من سواد این چیزها را ندارم).
روی آهنگ دکتر هر چه سکانس دختر-پسر از فیلم های سینما و تلویزیون داشته اند، سوار کرده اند. یکی دارد قهر می کند، یکی ناز آن دیگری را می کشد، آن یکی از پنجره بیرون را نگاه می کند و ... آخرسر هم چند تا بچه نشان می دهد که در ینجه زار در حال شلنگ و تخته انداختن هستند که خدای ناکرده کسی فکر نکند "اینها نامحرمند، بلکه اینها خانواده اند،نه -اصلا همه عضو یک خانواده ی بزرگ هستیم. خانواده ی ایرانی..."
یک توضیح : عکس تا قدری به مطلب مربوط می شود، عکسی که خیلی ارتباط داشته باشد!....لا اله الا الله.