· 14 هزار صلوات را بين بچه ها تقسيم مي كنيم. نزديك 9 هزار تا را بچه ها قبول مي كنند. هديه ي محضر حضرت بقيه الله و عمه جانشان. بعضي را جو مي گيرد و هزار تا نذر مي كنند و 5 تا ادا مي كنند.
· حضور ششمي ها پر رنگ تر از بقيه است.
· بيشتر از سه ساعت از شروع سفر نگذشته، كف اتوبوس پر از پاكت هاي خالي چيبس و پفك است.
· تك تك سلولهاي بچه ها فرياد مي زنند. آرامش سوزني شده توي انبار كاه.
· نماز مغرب را بعد از دليجان كنار امامزاده سيد محمد اقامه مي كنيم. بعد از نماز شام است.
· به بچه ها مي گوييم هر چه زياد مي آورند، برايمان بياورند. اسنك، الويه ، قرمه سبزي، مرغ، نوشابه و ... . نعمت فراوان است.
· بچه ها روي سر و گردن آقاي روحاني سوارند. به وضوح پيداست سير شده اند.
· وسايل مان را مي گذاريم محل اسكان. مجتمع ياوران حضرت مهدي عليه السلام جمكران.
· جاي تميز و قشنگي ست. عازم پابوسي حضرت معصومه مي شويم.
· آسد مصطفاي فيروزه توي حرم برايمان از حضرت مي گويد. سيد روح اله قوام نيا هم پيدايش مي شود و زيارت مي خواند.
· حدود يك و نيم بامداد مي رسيم محل اسكان. بچه ها مي روند فوتبال.
· 4 صبح فوتبال تمام مي شود و بازي "زو" شروع.
· از پراكندگي كفش ها جلوي در اتاق ها مي شود خوابگاه هيات قاسم را پيدا كرد.
· سر ميز يكي از بچه ها نيست. توي راهرو روي صندلي به خواب شيريني رفته است. دستش را مي گيرند. همان طور كه خواب است تاتي تاتي تا سر ميز صبحانه مي آورندش. سر ميز دوباره ولو مي شود.
· بعد از صبحانه بچه ها عازم فوتبال اند.
· ظهر براي نماز برمي گردند. نماز و ناهار. حاجاقاي باطني منبر مي روند برايمان. طبقه دوم تخت.
· راه افتاده ايم براي اصفهان. صدا از كسي درنمي آيد. همه خوابند، خواب خواب ...