هنوز چراغ ها خاموش نشده است و هنوز مداح شروع نكرده، صداي هق هق بچه ها شنيدني ست و لرزش شانه هايشان ديدني.
سيد مهدي باطني ادامه مي دهد : "روز عاشورا مرتب به امام اصرار مي كردند كه جنگ را شروع كنيد و امام هم مي فرمودند كه صبر كنيد. تعبير از من است. چشم براهم و منتظر. مي آيد... حر از راه رسيد. سربزير و شكسته... و امام كه فرمودند : ياحر ارفع راسك. و اين نداي حسين به همه ي آدم هاست. آنهايي كه گرد و خاك كمي سياهشان كرده است. ابيعبدالله اوراقي ها را مي خرند و تعمير مي كنند و سالم تحويل ميدهند..."
صداي هق هق بيشتر شده و سمفوني نامنظمي را موجب مي شود كه از اتفاق شديد هم به دل مي نشيند.
روح الله مداح خودماني و سربزيرمان مجلس را تحويل مي گيرد و مي سپارد به دست هاي علي اصغر و اين شاهزاده چه ها كه با دل هيات پسر عمو نمي كند. انگار خيلي هواي پسر عمو و هياتش را دارد... و بعدتر دست ها بالا مي رود و پايين مي آيد و ضرباهنگ دست وسينه ملائك را به وجد مي آورد و حالا تا كيلومترها آن طرف تر جا براي نشستن نيست. عطر بوي سيب همه جا را پر كرده است و ملائك را مست و بالهايشان كه زير پاي بچه هاي هيات پهن شده است...
باشد قرار و وعده ي ما جنه الحسين
اينجا براي سينه زدن جايمان كم است...