شب ششم محرم كه مي رسد حالم عوض مي شود. احساس مي كنم روز عرفه ام نه نهم ذي الحجه كه ششم محرم است. فكر مي كنم اگر امشب نشود، ديگر نخواهد شد. ظهر عاشورا وقتي نداي هل من ناصر امام بلند شد و جوابي نيامد اين صداي شش ماهه بود كه سكوت را شكست. و وقتي هرمله كارش را به نحو احسن انجام داد آنقدر سيدالشهدا درمانده شد كه هرمله هم انگار دلش سوخت، اگر دلي برايش باقي مانده بود.
امشب شب درمانده هاست، شب بيچاره ها...
اما راستش را بخواهي هرسال شب ششم آنقدر اين شاهزاده از خود بيخودم مي كند كه همه چيز فراموشم مي شود. شايد مي خواهد من هم مثل خودش فارغ از خواسته هايم سرباز خوبي باشم براي سردار.براي امام زمانم...